هفت سال زمان زیادی نیست؛ هنوز کسی فراموش نکرده که بر سر فرخنده ملکزاده چه آمد. نباید هم فراموش شود.
جنگ و انفجار و انتحار را شاید بتوان به گردن این و آن و مداخلات بیرونی انداخت، اما خشمی که پس از ادعای آتش زدن قرآن، بر سر و روی فرخنده تخلیه شد، جان او را گرفت و جسدش را به آتش کشید، ناشی از عصبیت مذهبی مردم کوچه و بازار بود. مردم عادی که ظاهرشان نشان نمیداد متعصب و تندرو باشند. همسایه من، دوست تو، برادر او، پسر دیگری ...
در حمل ۱۳۹۰، زمانی که جماعت خشمگین از آتش زدن قرآن بهدست یک کشیش امریکایی، در مزارشریف به خیابانها ریختند و با حمله به دفتر سازمان ملل متحد، چند شهروند خارجی را سر بریدند، ادعا شد که القاعده و طالبان و گروههای تندرو دیگر در میان مردم نفوذ کرده بودند و خشم جماعت نمازگزار را به سوی یک دفتر خارجی جهت دادند. اما در حمله به فرخنده و شکنجه، قتل و آتش زدن او، کسی نکوشید نگاهها را متوجه بیرون از کشور کند.
این نگاه نادقیق در میان جامعه افغانستان وجود دارد که بسیاری میکوشند دامان قوم و تبار خود را از عصبیتهای مذهبی پاک کنند و وقتی حرف از تندروی میشود، انگشت انتقادشان را به سوی یک قوم خاص دراز میکنند؛ اما در ماجرای فرخنده، خشم و افراط و خشونت، ربطی به قوم و تبار و زبان حملهکنندگان نداشت؛ مهاجمان همه از یک جغرافیا بودند و حس و هدفشان مشترک بود.
مجازات گناهِ نکرده
در ۲۸ حوت سال ۱۳۹۳ خورشیدی، ملای مسجد شاه دوشمشیره در مرکز کابل، فرخنده ملکزاده را متهم کرد که قرآن را آتش زده است. در چشم برهم زدنی دهها مرد جوان جمع شدند و شروع به لت و کوب فرخنده کردند. جماعت خشمگین و از خود بیخودشده، به مشت و لگد اکتفا نکردند و سنگ و چوب و تخته و هر آنچه بهدست شان آمد بر سر و روی آن زن بیدفاع کوبیدند و بعد او را به بستر خشک رود کابل انداختند و آتش زدند.
تصاویری که پیش از آتش زدن فرخنده گرفته شده، او را زنده اما آشفته و خونین در حلقه ماموران پولیس نشان میدهد. عکسهای حضور منفعل پولیس این برداشت را تقویت کرد که نیروهای امنیتی در حفاظت از فرخنده غفلت کرده یا شاید نخواستهاند سد راه جماعت خشمگین شوند.
تا زمانی که ادعای آتشزدن قرآن رد نشده بود، کمتر کسی جرات میکرد در تریبونهای رسمی، قتل فجیع فرخنده را تقبیح کند.
در ساعات پس از حمله، صداهایی در حمایت از حملهکنندگان از جاهای مختلف شنیده شد؛ کسانی که فکر میکردند حمله به قصد دفاع از قران، توجیهپذیر است.
یک ملای سرشناس که در میان هوادارانش به درپیشگرفتن بردباری دینی شهرت داشت، یک سناتور با ریش تراشیده و پیشوند داکتر، و یک زن شاعر که معین وزارت اطلاعات و فرهنگ بود، در میان کسانی بودند که این قتل را توجیه میکردند.
در روزهای بعد نهادهای حکومتی مانند وزارت داخله و حج و اوقاف اعلام کردند که هیچ نشانهای از آتش زدن قرآن بهدست فرخنده، پیدا نشده است. پس از آن بود که صداهای مخالفت با قتل فجیع او، از این سو و آن سو شنیده شد.
پولیس حدود ۵۰ نفر از بازداشت کرد و ۴ نفر به اعدام محکوم شدند، اما کسی اعدام نشد و بعدها اعلام شد که چند نفر به جرم مشارکت در قتل فرخنده به حبس محکوم شدهاند.
تعصب وارداتی
افغانستان در طول تاریخ، مردمی متعصب و تندرو نداشته است. شیعه و سنی و مسلمان و غیرمسلمان در این کشور همواره همزیستی مسالمتآمیز داشتهاند. مهاجرت اقلیتهای دینی از افغانستان، نتیجه جنگ و ناآرامیهای سیاسی بوده است، نه نابردباری جامعه.
همین جنگ و ناآرامیها، از یک سو اندیشههای تندروانه را وارد افغانستان کرده و از سوی دیگر بستر فکری جامعه را مستعد رشد روایت تنگنظرانه از دین کرده است.
قتل فرخنده در کابل و سربریدن کارمندان ملل متحد درمزارشریف، در سایه نظام جمهوری روی داد، با رهبرانی که هر مشکلی داشتند، تندرو و افراطی نبودند.
نظام جمهوری تلاشهای جسته گریختهای برای بازگرداندن خوانش میانهرو از دین در جامعه کرد، اما در این راه توفیق چندانی نداشت. بلکه آنچه در فضای باز ۲۰ سال گذشته، بیش از تسامح و تساهل دینی فرصت عرض اندام یافت، روایت سختگیرانه از دین بود.
حالا که با سقوط نظام جمهوریت، حامیان همان اندیشههای تند و خشن مذهبی به قدرت رسیدهاند، چه بر سر آن جامعه خواهد آمد؟
گزارش تلویزیونی هفتمین سالگرد قتل فرخنده (هشدار: دارای تصاویر دلخراش)