نزدیک به سه سال از حاکمیت طالبان بر افغانستان و از تکرار آنچه مخالفان این گروه نمی‌خواهند، می‌گذرد. در این مدت اعتراض‌های زیادی در داخل و خارج از کشور علیه طالبان راه‌اندازی شدند و شماری از تشکل‌های جدید سیاسی و نظامی نیز برای مقابله با ادامه حاکمیت طالبان عرض اندام کردند.

نمایندگان کشورهای مختلف در امور افغانستان با هم گفت‌وگو کردند و سازمان ملل متحد، به عنوان بزرگترین نهاد بین‌المللی، سلسله‌ای از نشست‌ها را با حضور دیپلومات‌ها و نمایندگان ویژه کشورها میزبانی کرد. وقتی موارد درشت بیانیه‌ها، گزارش‌ها و گفت‌وگوهایی پراکنده سه سال گذشته درباره افغانستان را کنارهم بگذاریم، یک نکته بیشتر برجسته می‌شود و آن اینکه مردم افغانستان به خوبی می‌دانند چه چیزی را «نمی‌خواهند»، اما به‌درستی نمی‌دانند «چه چیزی را می‌خواهند».

وقتی می‌دانیم چه چیزی را نمی‌خواهیم

میشل فوکو، فیلسوف و متفکر فرانسوی، در زمان «انقلاب ایران» به تهران سفر کرد و چندین گزارش و مقاله درباره انقلاب ایران، وضعیت مردم آن کشور، اعتراض‌های خیابانی و تحولات سیاسی آن روزهای ایران نوشت. مجموعه گزارش‌ها و مصاحبه‌هایش در قالب کتابی زیر عنوان «ایرانی‌ها چه رویایی بر سر دارند» منتشر کرد.

یکی از توصیف‌های فوکو از وضعیت مردم معترض ایران که بعدا سر زبان‌ها افتاد، این بود که «مردم ایران به خوبی می‌دانند که چه چیزی را نمی‌خواهند اما نمی‌دانند چه چیزی را می‌خواهند.» مردم ایران، در انقلاب ۱۳۵۷، از روح‌الله خمینی، رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی، در برابر رضاشاه حمایت قاطعانه کردند. در کنار گروه‌های مذهبی، شمار قابل ملاحظه‌ای از روشنفکران، نویسندگان و نیروهای چپ نیر از خمینی حمایت کردند. آنها برای آنچه نمی‌خواستند با هم متحد شدند و در نتیجه خمینی بر سر قدرت آمد. اما بعدا معلوم شد که روح‌الله خمینی چگونه نظامی می‌خواهد. حالا بعد از چهار دهه، علیرغم اعتراض‌های پی‌هم، مردم ایران هنوز موفق نشده تغییراتی را که می‌خواهند در کشورشان ببینند.

مردم افغانستان در شرایط فعلی، نسبتا وضعیت مشابه دارند. آنچه مردم این کشور نمی‌خواهند به خوبی روشن است، اما هنوز خواست‌های‌شان درباره آینده و چگونگی ساختار و حکومتداری افغانستان با ابهام‌های زیاد روبروست. به عبارت دیگر، مردم افغانستان هنوز به درستی نمی‌دانند که چه چیزی را می‌خواهند. در سه سال گذشته، معلوم شده است که مردم افغانستان، محرومیت آموزش دختران، نابرابری، فقر، حکومت تک‌قومی، خشونت، عدم حاکمیت قانون و بی‌عدالتی را نمی‌خواهند. این نخواستن‌ها در میان تمام مردم افغانستان مشترک است. وقتی بیانیه‌ها و صحبت‌های معترضان جامعه مدنی، گروه‌های مسلح برانداز و مسئولان جریان‌های اپوزیسیون بیرون از کشور را مطالعه کنیم، روشن است همه‌ این‌ها چه چیزی را نمی‌خواهند. در کلیات همه خواهان تغییر وضعیت موجود هستند و می‌گویند شرایط فعلی غیرقابل قبول است و نباید ادامه داشته باشد. اما نخواستن چیزی نه تنها پایان کار نیست بلکه آغاز است. در دورنمای اعتراض‌ها و نارضایتی‌ها از حاکمیت طالبان، به نظر می‌رسد که هنوز به درستی روشن نیست مردم افغانستان، چه چیزی را می‌خواهند.

وقتی نمی‌دانیم چه چیزی را می‌خواهیم

آنچه بعد از گذشت سه سال هنوز به خوبی روشن نیست این است که مخالفان طالبان و حتی جامعه بین‌المللی دقیقا نمی‌دانند چه چیزی را می‌خواهند. هیچ یکی از گفت‌وگوها و نشست‌هایی که از سوی فعالان سیاسی و مدنی افغانستان و دیپلومات‌های کشورهای خارجی درباره افغانستان برگزار شده، برای آینده افغانستان یک طرح جامع، با جزئیات، فکر شده و قابل قبول برای اکثریت ارایه نکرده است. به عبارت دیگر، جریان‌های درشت اپوزیسیون هنوز یک نقشه راه مدون و قابل اجرا ترسیم نکرده که به درستی نشان دهد آنها برای آینده کشورشان دقیقا چه چیزی را می‌خواهند. برخی طرح‌های که ارائه شده هم اتحاد همگان را در پی نداشته و با ابهام‌هایی روبرو است. شماری فدرالی شدن افغانستان را پیشنهاد کرده‌ که هنوز یک گفتمان فراگیر ملی نیست و طراحان آن هنوز جزئیاتی از امکان عملی شدن نظام فدرالی در شرایط فعلی افغانستان را بیان نکرده‌اند؛ عده‌ای به ادامه اقدامات مسلحانه علیه طالبان تاکید دارند و اعمال فشار نظامی را اولویت می‌دهند و روی آن سرمایه‌گذاری می‌کنند. برخی جریان‌ها منتظر هستند که جامعه جهانی با یک طرح قابل قبول پا پیش کند و از آنها بخواهد سهامداران اصلی باشند؛ گروه‌هایی هم تلاش دارند تعامل و کنار آمدن با طالبان بیشتر تقویت شود و فکر می‌کنند اندک نرمش و تغییرات در سیاست‌های طالبان گره مشکل افغانستان را حل خواهد. نقاط مشترک میان این خواسته‌های متفاوت و گاهی متضاد بسیار اندک است و نشانه‌های معنادار اتحاد و همفکری و همگرایی در آنها دیده نمی‌شوند. وقتی همه این خواسته‌ها و انتظارات پراکنده، متفاوت و کلی را کنارهم بگذاریم، نتیجه این می‌شود که هنوز گروه‌های مخالف طالبان دقیقا نمی‌دانند چه چیزی را می‌خواهند. موضع جامعه جهانی در قبال افغانستان نیز تا حدی همین‌طور است.

نبود طرح جهانی

جامعه جهانی نیز هنوز طرح همه‌جانبه برای آینده افغانستان ارایه نکرده است. گزارش‌های نهادهای بین‌المللی، از جمله گزارش فریدون سینیرلی اوغلو، هماهنگ‌کننده ویژه سازمان ملل متحد برای افغانستان، دربرگیرنده یک طرح جامع، با جزئیات و قابل قبول اکثریت طرف‌های دخیل در امور افغانستان، نیست. سازمان ملل بیشتر به این تاکید کرده است که چه چیزی را درباره افغانستان نمی‌خواهد. برخی نتیجه‌گیری‌های درشت سازمان‌ملل این است که سیستم اقتصادی افغانستان کار نمی‌کند و بحران گرسنگی در کشور جدی است؛ خطر داعش و القاعده از افغانستان وجود دارد؛ حقوق‌بشر به شکل سیستماتیک نقض می‌شود؛ منع آموزش دختران قابل قبول نیست و حکومت باید همه شمول باشد.

نگرانی از چنین وضعیتی، میان کشورهای غربی و همسایه‌های افغانستان مشترک است. همه کشورهای ذی‌نفع، مخصوصا همسایه‌های افغانستان به‌خاطر نگرانی از قحطی شدید، شدت بحران مهاجرت و سربازگیری گروه‌های تروریستی مثل داعش در وضع موجود، به شدت نگران‌اند. همه توافق دارند که جلوی گسترش این بحران گرفته شود. اما هنوز روشن نیست چگونه و دقیقا با چه مکانیزم و چارچوبی. سازمان ملل تلاش می‌کند روی برخی کانال‌های همکاری ساختارمند اقتصادی و سیاسی در کل «تعامل» با طالبان به توافق برسد اما هنوز به‌درستی معلوم نیست در چه چارچوب و کدام نقشه سیاسی که هم بازتاب دهنده خواست اکثریت مردم باشد و هم به بحران کنونی افغانستان پایان دهد. جامعه جهانی هم در پیوند به وضعیت کنونی افغانستان به خوبی می‌داند چه چیزی را نمی‌خواهد، اما هنوز به‌درستی نمی‌داند چه چیزی می‌خواهد.

فقدان تفکر در وضعیت آشفته اکنون

وقتی پرسش آینده افغانستان مطرح می‌شود؛ برخی‌ها می‌گویند «مخالفان طالبان اتحاد ندارند، اگر متحد شوند مشکل حل می‌شود.» این نگاه یک اشتباه محاسباتی دارد. متحد شدن به تنهایی گرهی از مشکلات یک کشور آشفته، درگیر بحران مشروعیت و فاقد حاکمیت قانون را به صورت اساسی حل نمی‌کند. پرسش اساسی‌تر این است که اتحاد درباره چه؟ این درست است که افراد و گروه‌های که خواهان تغییر هستند، اتحاد آنچنانی ندارند اما اتحاد بدون یک نقشه‌راه، فکر و اندیشه سیاسی برای افغانستان حاکمیت قانون، آزادی و برابری و عدالت نمی‌آورد. در متن تجربه زیست آدمی، گروه‌های زیاد برای اینکه چه چیزی را نمی‌خواهند متحد شدند، اما خیلی وقت‌ها از یک بحران به بحران دیگر گرفتار شدند. اتحاد سیاسی برای این‌که چه نمی‌خواهیم یک مقدمه است؛ اما اتحاد برای این‌که چه می‌خواهیم اصل و راهگشا است.

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

نوای همسایه
بحث روز
خبر ورزشی
خبرها

رادیو

پادکست‌ها